من که درگیر نالیدن نبودم...من که اسیر فغان نبودم...من که فریاد بوق و کرنای آزادگیم بودم...
پس چرا غل و زنجیر دلتنگیِ تخت توام؟!
من، تنها معتاد بودم...من، تنها بند نشئگی نفست بودم...
نه نای نالم است...نه نوای بیدادیم...
من متروکم...ترک شده ی استخوان دردِتن تو...
من، سبب جیرجیر تخت تحمل بی مخدرم...
من دانه کاشته در دل تخت بی صدایمم به نالیدن نوای بی تو بودن...
خشکم من...آبراه تنم کو؟!
به من نگو چه شد زبان بودنت...که سخت گریزانم از مخروبه خودم...!
نگو کجایی...سر به کدامین چاه ظلمت کردی..؟..که سکوتم لیز خورده عقده ی لبریزم است..
ویران که وحشت به خرابات ندارد...ویران تر میکنم قلب داغدارم...
تبر به پا میزنم...تبر به خشکی پایی که سیراب به چشمه خواستن تو بود...
تبر به دستی که آویزان نکند به خیال، حلقه ی تن تو...
تبر به ثمره وجودم که به حرص هرزگی نخرد،گاز دندان غریزه..
تبر به ریشه اما ،توان من نیست...
که ریشه ام ،خودم نیست...
دانه شدی به وجودم..ریشه کردی...آب دادی..باغم کردی..قناری شدی به نهالم...نوازش کردی گوش جانم...چه پریدی که ندیدی حتی ثمر بودنت...!؟
ملتمس، من نیستم...گدای برگشتنت هم نیستم...استخوان اعتیادم هم از درد نادر تن تو بترکد؛مصرف نمیکنمت به ورقی...
من اگر آفت بزنم، بی تو شوم...که تو رگ و ریشه ی جانمی...
خرسند برو و شادمان به فراموشیت...ندانی که چه پیروزم من در این زادو ولد دنیایی ات..
تیز کن اندام به عشق پوسیده اش...نبین حتی شیره روانت به وجودم...
لقمه اشک قورت میدهم به کویر گلویم...
بگذار که نشکنم در این تنگیِ دل نابسامانم...
سر به تنهایی کنم..نریزم آب وجودت ،روان به گونه ام...
نرو...بمان به تن..اما نشکن بغض غرورم...
من از تبار سکوتم...نالیدنم نباید...
خفقان ،عاقبتم است...مگذار زنده به فریاد باشم...
زنده کن سکوتم...جان بده سکوتم...
جان بده که ندرد ریشه ات به جوارحم...
جانم بده که گره خورده ام به جانت...
نرو از خاطرم...تو روی..نمیماند دستانم...نمیماند پاهایم...
تو روی..نمانم...نتوانم...نرو از خاطرم...
چیزی درونم درد میگرفت وقتی میخواندم...انگار حنجر بلندی از پهلوی سمت راستم فرو رفت و از پهلوی سمت چپم بیرون آمد....
تو نمیدانی چرا؟!
ای وای...
من خیلی وقته نگرانم که چی شدی؟؟
فکر کردم همه چیز درست شده اما انگار..
ای بابا...
خفقان عاقبتم است....
ای بابا..
اولین باره می یام اینجا ولی خیلی از پستهاتو خوندم.خیلی خوبه که اینقدر راحت و آزاد از احساسات می گی.قلمت هم عالی.
لبریزی شکوه ای . چه زنجیری به پای احساسم بستی . پای رفتن ندارم . نای ماندن در من نیست . باغ بی بهار تصویر امشبم شد ...
نارون !دلم برات پر میکشید . دلم دلواپس دلت بود . آی که چه زجری کشیدم . خط به خط دست نوشته هات روی شونه هام نشسته . خیلی سنگینم . خیلی ...
سلام نارون عزیزم
ببخشید یه مدته که سر نزدم باید زودتر میومدم
مرسی از اینکه قدم در کلبه کوچکم گذاشتی
بازم مثله همیشه عالی نوشتی و فوق العاده ای در بیان احساساتت
سعی میکنم زودتر بیام
بای تا های
ما لعبتهگانیم و فلک لعبتباز...از روی حقیقیت، نه از رویِ مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم...رفتیم به صندوق عدم، یکیک باز
...
رو به راه هستی . ولی روبراه نیستی ! حرفم را می فهمی . میدانم چون از جنس منی . با منی . در منی ...
از نظر ادبی زیبا بود اما در کل و با عرض معذرت خوشم نیومد از این همه استیصال