ارز دم لذت تو به سراب بکارت من..



هرجای بدنم را که زیر نگاهت ؛ لقمه کردی...

هر انگشتت را که جای جای پوستم ؛ بوسه کردی...

هر لحظه ای که وحشی شدی و خون آشامانه ؛ تنم را نوشیدی...

هر لحظه ای که غمین بودی و معصومانه از لباس آغوشم ؛ آرامش پوشیدی..

هر زمان که نگاه بر پوست ظریفم بستی و کبودانه ؛ انگشت نشانم کردی..

هر زمان که چشمانت ؛ شناور لطافت زنانه ام بود و فقط ستودی..

همه لحظه ای که درونم بودی و بکارتم ... سراب شده بود!

همه لحظه ای که گنج پنهان رانهایم را، گذشتی و بکارتم در دهانم ؛ کاشته شد...

چه دمی که گوشهایم ؛ ناله های هیجان تو را ؛ فراتر از تلخی زبان آغشته به تنت ؛ میشنید..

چه دمی که اصوات لذت من ؛ از پرواز زبان تو ؛ نفس بریده بود..

چه دما که معصومیتم ؛ خونین، از رانهایم سر میخورد..

چه دمی که سرکوب خواستنت ؛ سرباز دخترانگیم شده بود..!

چه حالتی که گیسویم ؛ تو را یادآور گهواره ات و لالایی مادرت بود ؛ نوازشش کردی..

چه حالتی که پنجه انداختی و اسباب خالی کردن وحش ات بود..

چه زمان که رضایت غریزه ات از داغی تنگ تنم ؛ مهمتر از درد و اشک دخترانه ام بود..!

چه زمان که اشکهایم ؛ خنجر فرو شده به اندام آماده به خدمتت بود..!

چه لحظه ها که قصابانه ؛ محتویات شکمم را به دهانم رساندی و خروپف سرکیفانه، هوا کردی ؛ بالش مشترکمان، دریای اشکهایم شد...!

و چه زمان که تنم،بوم نقاشی شده ای شد و ستودانه، تمام مکاتب هنری را به زانویش درآوردی...!

و چه ساعتهایی  که در نبود تو و یادآوری دستانت...لبانت...اندامت...حرصت...آرامشت ؛ زیر دلم، سرریزیه شورباپزانی میشد و لباسم را تر میکرد ؛ من آویزان به چای نباتهای مادر میشدم..!

همه دم... هر لحظه... هر زمان... هر ساعتی...؛

فقط و فقط در تنم ؛ لذت آرامش و لذت تو بود که از چشمه وجود من سیراب گشته بود...! 




نظرات 4 + ارسال نظر
جیران جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

وایی. یعنی وای...
اینو من خیلی خیلی دوس داشتم.. چه ناب می نویس عزیز..
هی دارم فکر می کنم ببینم کجای نشریه میشه جات بدم :)

فروغ شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ http://sibnameh4.blogfa.com/

دختر چی بگم
که نوشته هات لحظه لحظه خودمو یادم می یاره
چه خوب بلدی صدای درونتو بشنویو بنویسی.

محدثه جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.khodam19.persianblog.ir

...:-)

مثل هیچکس جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:51 ب.ظ http://paaeez.blogsky.com

راستش وقتی آخرین پستت (تو که نیستی..) رو خوندم گفتم باز یکی از همین عاشق نویسی های غم فراق از نوع دخترکانه است...!
تا اینکه به این پستت رسیدم،

راستش این فرق می کرد،
سرشار از درک بود، سرشار از احساس
احساسی که همیشه و همه جا پیدا نمی شود،
توصیف ادبی و زیبایی بود که بعضی از خطوط را دوبار خواندم تا بهتر درکش کنم، و خط آخر و پایان عالی داشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد