. . . !



من با تمام ذرات بیزاری سلاخ گونه ام...این روزها حس مادری را میطلبم که تشنه تکانهای جنینش است...!

با همه آوارگیهای طبیعت سلاخی ام ...آرامش جاودانه تکیه دادن بر صندلی راحتی روبروی شومینه را؛ رویا میبینم...!

و صدای او که بر قلب بی احساسم...؛عطش شنیدن شریعتی میشود...!