من آبستن دستهاو پاهاو لبهاو زبان وذهن آدم هستم...!
من سنگینی ذهن آدم را درون رحمم حس میکنم..من حتی ناخن دستانش راحس میکنم...وگاهی از لگدزدن پاهایش رحمم درد میگیرد...!
من آبستن گرسنگی حریصانه آدمم...گرسنگی ای که کم کمک شیره ی وجودم را می بلعد...
من آبستن حرفها وصداهایش هستم...!
من دختری آبستنم...که هرماه دوران قاعدگی ام به موقع وسروقت تکرار میشود...من هرماه نشانه خالی بودن رحمم را میبینم..اما نمیدانم چرا درونم پراز دستان ملتمس است...دستان بی رحم...پاهایی که مرتب به دیواره وجودم لگد میزنند..!
من نمیدانم چرا درونم پراز گریه های کودکی است که زبان داردوحرفها و صداهایش مشوشم میکند..!
من هرماه نشانه خالی بودن رحمم را از سوپرمارکت محلمان باصدایی آرام میخرم..اما نمیدانم چرا باز حس میکنم سنگین آبستنم..!
من فکرها و ذهنهای آدمی را درون شکمم میشنوم..من بوی خون درونم را زیر ناخنهای دستان درونم میشنوم..!
من سرم را که به شکمم نزدیک میکنم صدای خراشیدن وجودم را با زبان تلخ آدمیان درونم میشنوم..!
من آبستنم...آبستن درد...آبستن زخم...آبستن دستان منتظر به صلابه کشیدن من..!
آیا کسی میداند آبستنی زخمم را چگونه میتوان سقط کرد؟!
شاید من و تو محصول مشترک یک دردیم .. شاید .. شاید..
منو ریخت بهم این متنت